فقط ساده سلام می کنی!
همین!
اما کسی دارد بی وقفه در ضلع شمال غربی بدنم تبلا مینوازد!
...
فقط ساده سلام کرده بودی ها؟!
ولی
همچنان تبلا...!
...
هوا دارد رو به سمت تاریکی میرود
شمعی روشن و دفتری را ولو میکنم روی تنهایی!
شمع دارد قاپ پروانه را میدزدد!
...
داستان شروع میشود:
بوی عشق سوخته تنهایی ام را پر میکند...!
پیش پیش لالا پیش پیش لالا ...
خوابش نمی برد دیگر!
چه کارش کنم؟!
نمی توانم که بکشمش!
بچه است خب!
هر کاری میکنم تا حواسش را پرت کنم و بخوابانمش، نمی شود!
این نصف شبی گریه اش گرفته!
بی قراری میکند
بهانه ات را می گیرد!
می گوید دلش تنگ شده!
نمی دانم چه کار کنم؟!
از دوری تو خوابش نمی برد
کودک بیقرار درونم!!!
چه مطالب احساسی و زیبایی...