باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

تصمیم

گاه سرودن عشق، زمانی که پروانه روح، گرد شمع وجود می گردد و عطر دوست، تو را مست می خواهد، چگونه می توان به جنون هر لحظه لگام بست!؟


دست هایم می لرزند!

به فرمان دل می نویسم و دلم انگار به راه می رود! و هر جا که می رود، مرا می کشاند! بی آنکه دلواپس ویرانی این تن خاک خورده باشد!


دریا، به جوهر اندیشه تو آغشته است و خورشید به عشق تو می تابد

خاک به معرفت بینش تو دچار است، باران به نگاه تو، تر است و باد هنوز سرگشته خیالات توست

پرنده ها به شوق تو در پروازند و درختان به تعبیر نام تو سبزند

این لحظه های جنون رفته، خبر خوشند!


باید حوصله کنی و یک به یک آیاتی را که بر دلت نازل می شوند تلاوت کنی! و بگویی اوست که همواره می گوید و می خواند و می ماند


پس در بند دیده شدن نباش، دیدنی باش!


مجنون بسته به زنجیر نیست، مجنونی دلبسته زنجیر است!

سکوت


خورشید تکیه داده است به تو

او هم میداند که تو تکیه گاه خوبی هستی! یک تکیه گاه با وقار!

البته، دیروز که داشتم با خورشید صحبت میکردم، میگفت: که تکیه گاه همیشگی اش هستی! مثل این چند دقیقه ای که مخصوص من هستی!

هیچ توجه کرده ای که کوله پشتی خاطره های مان چقدر سنگین شده؟!

این سنگینی هم خوب است و هم بد

خوب است چون نشان میدهد من و تو چقدر با هم خاطره داریم – تو خالق خوبیها هستی و من پدید آورنده بدها ( نگو نه! خودم خوب میدانم ) – و اما بدی این سنگینی، وجود حس مالکیتی ست که من نسبت به تو پیدا کرده ام، حسی که روز به روز داره بیشتر ریشه میدواند در سلولهای بدنم ... وجود همین حس ریشه دار است که باعث شده تاخیر در دیدارهای هفتگی مان، مرا باران زده کند، شدید.

گاهی با درختها هم نفس میشوم. سعی میکنم از میان حجم وسیع دلتنگی و غربت، کمی هوای بهاری همراه با طعم آواز گنجشکها را تقدیم ریه هایم کنم – مطمعن باش درختها هم ریه دارند ... قبول نداری؟! ببین !؟ درختها هم ریه دارند من و آنها قبول داریم – من وقتی نفس میکشم به تو فکر میکنم و به خودم که دارم در مداری به درجه انتظار زندگی میکنم.

چقدر حرفهای من و عکس العملهای سکوت آمیز تو تکراری شده!

ببین؟!

من خیلی خسته شده ام! من خستگی ترافیک، بی مهری دیگران، مشکلات زندگی و ... همه و همه را می توانم تحمل کنم اما خستگی حاصل از حس تنهایی که از نبود تو به وجود میآید، برایم غیر قابل تحمل است. چرا دوباره سکوت میکنی؟!


من دیگر از سکوت بدم می آید؟!



پرستو