باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

بگو...!

از خودت بگو

از اتفاقات بعد از من بر دلت بگو

از زندگیت بگو

از بامداد و شامگاه بگو

از دشت، از گل، از صدای آواز پرندگان بگو

از آسمان که خورشید را در آغوش خود گرفته بگو

از سیاهی شب که ماه را می بلعد بگو

از نسیم 

از باد 

از طوفان زندگیم بگو


از اشک به رنگ خون و لبخند به ظاهر شیرینم بگو

که بر روی چشم و لبهایم خشکید


از چراغ های خاموش خیابان

از عابرانی که از تنهایی خود عبور نمی کنند بگو

از من 

از خودت 

از روز و شب 

از این سکوت تنها بگو

از زندگی که در او تنها مانده ام بگو

من به مرگ تدریجی

به زخم های مکرر زندگی، دچار شده ام

و اکسیرش صدای توست

من به شنیدن صدای اتفاقات زندگی تو معتادم

با من حرفی بزن، 

من با تو کامل می شوم

با من حرفی بزن، 

از عشق بگو

...



محمدامین_تیمورزاده


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد