مراقب آدمهاے "آرام" زندگیتان باشید،
آنهایے که "گوش" میدهند،
دیرتر "غمگین" میشوند،
"سخت عصـــبانے" میشوند،
طولانے "دوستتان" دارند،
کم "عاشـــق" میشوند،
"مهربانے" را بلدند،
"حواسشان" به شماست، ...
"درد" را به "جان" میگیرند تا شما را "نرنجانند"،...
آنها همانهایے هستند که اگر "دلشان بشکند"!
دیگر"نیســـتند"!
نه اینکه "کم" باشند
دیگر "نیستـــند...
❤
از خودت بگو
از اتفاقات بعد از من بر دلت بگو
از زندگیت بگو
از بامداد و شامگاه بگو
از دشت، از گل، از صدای آواز پرندگان بگو
از آسمان که خورشید را در آغوش خود گرفته بگو
از سیاهی شب که ماه را می بلعد بگو
از نسیم
از باد
از طوفان زندگیم بگو
از اشک به رنگ خون و لبخند به ظاهر شیرینم بگو
که بر روی چشم و لبهایم خشکید
از چراغ های خاموش خیابان
از عابرانی که از تنهایی خود عبور نمی کنند بگو
از من
از خودت
از روز و شب
از این سکوت تنها بگو
از زندگی که در او تنها مانده ام بگو
من به مرگ تدریجی
به زخم های مکرر زندگی، دچار شده ام
و اکسیرش صدای توست
من به شنیدن صدای اتفاقات زندگی تو معتادم
با من حرفی بزن،
من با تو کامل می شوم
با من حرفی بزن،
از عشق بگو
...
محمدامین_تیمورزاده
آدم از یک جایی به بعد دیگه خودش رو به در و دیوار نمیکوبه،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشه،
از آدمها فاصله نمیگیره،
از هیچکس، دیگه متنفر نمیشه.
دیگه گریه نمیکنه،
غصه نمیخوره،
از حرف کسی نمیرنجه،
دیگه شعر نمیخوانه،
موسیقی گوش نمیده،
به کسی زنگ نمیزهد،
کسی هم به او زنگ نمیزنه.
دیگه صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامهای، خاطرهای، حرفی، رنگ پیراهنی حواسش رو پرت نمیکنه. آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمیمونه،
دیگر عجله نمیکنه،
دیگر حوصلهاش سر نمیره،
دیگر بیقرار نمیشه.
میدونی؟!
آدم از یک جایی به بعد فقط بی اختیار نفس میکشه...