باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

دلگیری

دلت نگیرد از هرچه که در زندگی ات هِی نمیشود,

از دوست داشتن های بی سرانجامی که باهزاران باید و ای کاش,

ناخوشی هایش سرت هموار میشود,

و تو پُر میشوی از خوب نبودن هایت

دلتنگی هایِ گاه و بی گاهت که دمار از دلِ بی تابت در می اورد.

از مهربانی هایِ بی حد و اندازه ای که تو را ندیدند؛

هر چه که بود دستهایِ پُر و بی نیازت برایشان کافی نبود.

دلت شب و نصفه شب نگیرد از روزهایی که نمیدانی پشتِ سر گذاشته ای و یا منتظرند تا لبخندت را ببینند 

و مثل مهمان ناخوانده سرت هوار شوند.

دلت نگیرد از تک تکِ رسم هایِ ناشیانه یِ این روزگار.

از قانون هایی که خودشان برایِ زندگیِ شان وضع کرده اند 

و تو را وادار به اجرایشان میکنند.

دلت نگیرد اگر هرچه میدوی باز میشوی کلاغِ تنهایِ اخرِ قصه ها.

روزی اگر نباشی چنان برایت مویه میکشند 

و گریه ها سر میدهند 

انگار زمانِ بودنت تنها کسانی بودند که با همه ی وجودت وقتی میگفتند:خوبی؟

با بغض آرام تر میتوانستی بگویی: 

نه....بسیار بسیار خوب نیستم.

و نترسی از گفتنِ خوب نبودن هایت.


فرگل_مشتاقی