باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

بنام عشق


تو را ای مهربان، من دوست میدارم
چو میدانم الفبای سکوتم را تو میدانی
و با بغض نشسته در گلویم، آشنا هستی
تو میخوانی، کلام خاموش چشمان بارانی
برایم مهربان
شمعی، چراغی، خرده نوری، ارمغان آور

من چه بی صبرانه در راه نگاهت
چشم در راهم

بی تو کار من سامان نمیگیرد
تو را در کوه چون خواندم
دلش پر بود
و فریادم به پژواکی به سویم باز پس میداد
تو را از رود پرسیدم
خروشان تر به خود پیچید ودریا را تمنا کرد
تو را با ابر چون گفتم
تمام بغض خود را بر سرم وا کرد

هلا ای عشق! اینجا، جای تو خالی ست
تو آن رازی که پروانه، درون شعله میجوید

چه زیبا نغمه ای، ای عشق
چه افسون پرده ای، ای راز

که بی تو، لحظه های عمر من
آری، سراسر سرد و تکراری ست

بیا ای عشق
که در تفسیر هر تصویر دنیا
من نشانی از تو می بینم
وقتی تو بر لبهای من، مهر محبت میزنی با مهر
عبادت میشود کارم
تو را ای عشق میخوانم
و میدانم، جوابم را تو خواهی داد
و در قاموس تو کمی ناز است
آن را هم خریدارم

از این سرگشته و حیران رهایم کن
و من، در من، تو ویران کن
به نام نامی نامت
به نام عشق و زیبایی
مرا، بی من، تو زیبا کن

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد