باشه. چشم. در اولین فرصت تقدیمتون میکنم... خوشحال شدم... خدانگهدار.
گوشی رو میزارم سر جاش
یادم باشه در اولین فرصت کارم رو انجام بدم و بفرستم
از اون لحظه ای که به صدای باوقار اون طرف خط، " باشه چشم " گفتم و گوشی تلفن رو گذاشتم، سه روز گذشته و من دستم کم، 30 بار به خودم یادآوری کردم که باید خیلی زود کارم رو انجام بدم
بلند میشم. چند تا برگ نعنا میندازم توی فنجون. آب جوش رو میریزم روش. با یک نعلبکی جلوی فرار بخارها رو میگیرم
نمیدونم چند دیقه به قطره های تشکیل شده روی جدار نعلبکی نگام میکنم، اما این رو میدونم که دارم سوژه ها و جمله هایی رو که توی ذهنم ویراژ میدن، سبک سنگین میکنم.
بهتره یه چیزی بنویسم کمتر انتقادی باشه و بیشتر به سمت الهام بخشی، تمایل داشته باشه
آره! این فکر خوبیه
حالا با چه جمله ای شروع کنم؟
با هر چی شروع کنم، مطمعنم که این جمله های کلیشه ای رو به کار نمی برم: بالاخره سال 91 هم به پایان رسید...! سال 92 داره از راه میرسه...! باز هم زمستون رفته صدای بهار میاد...! بیایید دلخوری ها رو کنار بذاریم...!
نه! از این جمله ها خوشم نمی آد
از کنار گذاشتن دلخوری ها بدم نمی آد ولی بیشتر ترجیح میدم نذارم کسی دلخورم کنه!!!
اگه به هر کس به اندازه خود وجودش ارزش و اهمیت بدم - نه اون خودی که توی توهم به دست آورده یا اطرافیان دارن به زود بهش تزریق میکنن! - از حرف ها و رفتارهای نابهنگام هیچ کس دلخور نمی شم. چون یا نابهنگامی رخ نمی ده یا اگر هم بده، من دلخور نمی شم. چون خود واقعی طرف مقابلم رو میشناسم!
نعلبکی رو بر میدارم
عاشق بوی برگ نعنام!
عاشق بوی اسفند هم هستم. منظورم دونه های کوچیک هم نام این ماهه که با گلپر قاطی می شن و... واااای چه بوی خوبی داره!
نمیدونم چرا نمی تونم محتویات فنجون رو یک نفس هورت بکشم(!) اما این رو میدونم که هنوز جمله های دلخواهم رو پیدا نکردم!
آهان! بالاخره پیداشون کردم! جمله ها رو میگم
ببین دوست من!
بهار خوبه. اما خوب تر از اون اینه که توی تموم فصل ها، خودت باشی! با وجود تموم توفان ها و سیل ها و سختی ها ومشکلات و حرف و حدیث ها و نامهربونی ها و بی معرفتی ها، فقط واقعا خودت باش!!!!
همین!