باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

یادداشت


" روزی بیا که برایِ آمدن دیر نشده باشد "


می‌ نویسم

" روزی بیا که هنوز دوستت داشته باشم ، 

که هنوز دوستم داشته باشی‌ "


می‌ نویسم

در نبودنت به تمام ذرات زندگی‌ کافر شده ام

جز ایمانِ به آمدن  تو


امروز برایِ  تو  می‌‌نویسم


یقینا خواهی آمد

ولی‌ روزی که من از هراسِ دیوار ها

خانه را ... نه

خودم را ترک کرده  باشم



حقیقت

و حقیقتاً هیچ‌کس سرش اون‌قدر شلوغ نیست که:

زمان از دستش در بره و شمارو یادش بره! 

همه چیز، برمی‌گرده به اولویت‌های اون انسان!

 اگه...

اگه به هر دلیلی!

 کسی "تورو یادش رفت" 


فقط 

یک

دلیل 

داره


تو جزو الویت‌هاش نیستی، 

نه...

دلتنگی!



دلتنگی! 

دلتنگی تمام هفته را صبر می کند، 

دلتنگی تمام هفته را به انتظار می نشیند آن وقت جمعه که شد، 

آن وقت که عصر جمعه شد تمام وجود لعنتی ات را تسخیر می کند. 

آنقدر که نه می توانی حرف بزنی، نه چراغ اتاق را روشن کنی و نه حتی یک لیوان آب بخوری. 

فقط می توانی خیره شوی به دیوار ها و پنجره هایی که فاصله ها را اولین بار به‌وجود آوردند.


عصر جمعه لعنتی! 

آدم دلش برای همه چیز تنگ می شود. 

مخصوصا برای تو که آن‌ور جاده ها نشسته ای و از پشت سیم های تلفن مرا بغل کرده ای. 

به تو که آنور کوه ها نشسته ای و داری به دختری در این سوی کوه ها فکر می کنی.


دلتنگی صبور است. 

دلتنگی لجباز است و نبودنت را حرف به حرف تکرار می کند. 


تمام این اتاق روی سرم خراب می شود. 

تمام لباس ها، 

تمام رژ لب های قرمز،

 تمام لاک ها نبودنت را تکرار می کنند.


لعنت به عصر جمعه و ما که از دلتنگی هم صبورتریم...


طناز_کنعانی