❤
از خودت بگو
از اتفاقات بعد از من بر دلت بگو
از زندگیت بگو
از بامداد و شامگاه بگو
از دشت، از گل، از صدای آواز پرندگان بگو
از آسمان که خورشید را در آغوش خود گرفته بگو
از سیاهی شب که ماه را می بلعد بگو
از نسیم
از باد
از طوفان زندگیم بگو
از اشک به رنگ خون و لبخند به ظاهر شیرینم بگو
که بر روی چشم و لبهایم خشکید
از چراغ های خاموش خیابان
از عابرانی که از تنهایی خود عبور نمی کنند بگو
از من
از خودت
از روز و شب
از این سکوت تنها بگو
از زندگی که در او تنها مانده ام بگو
من به مرگ تدریجی
به زخم های مکرر زندگی، دچار شده ام
و اکسیرش صدای توست
من به شنیدن صدای اتفاقات زندگی تو معتادم
با من حرفی بزن،
من با تو کامل می شوم
با من حرفی بزن،
از عشق بگو
...
محمدامین_تیمورزاده
آدم از یک جایی به بعد دیگه خودش رو به در و دیوار نمیکوبه،
از هر چه هست و نیست شاکی نمیشه،
از آدمها فاصله نمیگیره،
از هیچکس، دیگه متنفر نمیشه.
دیگه گریه نمیکنه،
غصه نمیخوره،
از حرف کسی نمیرنجه،
دیگه شعر نمیخوانه،
موسیقی گوش نمیده،
به کسی زنگ نمیزهد،
کسی هم به او زنگ نمیزنه.
دیگه صدایی، اتفاقی، بوی عطری، اسمی، زنگ تلفنی، نامهای، خاطرهای، حرفی، رنگ پیراهنی حواسش رو پرت نمیکنه. آدم از یک جایی به بعد، دیگر منتظر نمیمونه،
دیگر عجله نمیکنه،
دیگر حوصلهاش سر نمیره،
دیگر بیقرار نمیشه.
میدونی؟!
آدم از یک جایی به بعد فقط بی اختیار نفس میکشه...
این "مراقب خودت باش" هایی که می گویم
از سر عادت نیست
مثل "عزیزم" ها قرار نیست
که بعد از شش ماه،
یک سال بشود
برنامه ی روتین دل و زبان هرکسی.
تمام این "مراقب خودت باش" ها،
تک تک شان توی ذهنم شکل می گیرد
و به تو می سپارم
که مواظب خودت باشی.
همان مسیر کوتاه ماشین تا در خانه تان را باید مواظب خودت باشی،
وقت هایی که قرار است
تلفنمان را تمام کنیم،
شب هایی که شب بخیر می گوییم.
هر روز صبح که دانشگاه می روی
باید مراقب خودت باشی و
هر روز ظهر که بر می گردی.
وقت هایی که هوا سرد می شود،
باید مراقب خودت باشی
تا یک وقت سرما نخوری.
وقت هایی که با رفقایت قرار داری
باید خیلی خیلی مراقب خودت باشی.
گاهی وقت ها آدم بدون اینکه بفهمد یکهو می شود
امانتی، امانتیِ کسی که دوستش دارد...
پس لطفا ،
حتما ،
"مراقب خودت باش"
مسعود_ممیزالاشجار