باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

سلام



سلامم را می نویسم که زحمت گشودن لبهایت برای پاسخش را نبینم ، نکند لبهای نازنینت را برای پاسخ گفتن به سلامم از هم بگشایی، اما از روی اجبار . 

فدایت شوم! همین که ته دلت چیزی مثل پاسخ تکان بخورد برایم کافی ست . 

حقیقتش این بار که برایت می نویسم نه شب ست ، نه سکوت ، فقط عاشقی ست و پاییز فصل دلتنگی پرنده هایی که به جرم نداشتن بال مجبور شدند در پناه چند نارون خشک بمانند تا برفهای سپید زمستان آب شود . 
همیشه یک چکه از شب گذشته در سوال و جواب و سرزنش های نیمه شب وجدان ، از خود می پرسم که تو چگونه مثل هیچکس نیستی ؟!! 

حق با توست عزیزم من دوباره . . . 

من امروز باز هم از آن دوباره ها شدم، از آن هایی که درمانش تنها به پایان رسیدن در معبد نارنجی شانه های توست . 


صدای به هم خوردن بال معصوم فرشته می آید، انگار آمدن تو نزدیکست در متن سرگردانیم یک تکه فانوس پیداست . 

من می روم تا تو بیایی ، دیگر رسیدی ، رسیدنت مبارک.(مریم حیدرزاده)

نظرات 1 + ارسال نظر
علی حدادی پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 03:37 ق.ظ

سلام
:36:

علیک سلام
به کلبه من خوش اومدید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد