باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

شب و خدا

شب بود 

قدم قدم زنان در دل شب 

کنار حوض آبی و پر از ماهی قرمز 

خواب سراغ ز چشمان من نگرفت 

حوض و عکس ماه و ماهی قرمز 

ماهی ها هنوز بیدار می رقصیدند 

و ماه داشت با عکسش، ماهی ها را نوازش و می رقصاند 

نگاه از حوض برداشتم، دست درون آب 

نظر به آسمان کردم 

تاریک بود اما روشن 

سکوت بود اما پر صدا 

غم بود اما شادی کجاست؟! 

تاریک ترین واژه همان ماه بود 

نور داشت اما میشدش نگاه کرد 

شب خیلی تنها بود 

هیچ انگار همراهی جز من نداشت 

خفته در خوابند 

روی تخت حیاط دراز کشیدم 

دست حلقه بر زیر سر نهادم 

نگاهم به آسمان خشک زده 

ستاره چشمک زنان؛ نمی دانم چه میگفتند! 

حالم خوب نبود 

غم اندوه روز داشتم 

با زبان سکوت با شب نجوا کردم 

خدا گوش میداد 

میدانم 

حسش کردم و فهمیدم 

گفتم شب است همه خواب 

من بیدار به پیش دل تو، تار زنان میمانم 

تو چه خوب درد مرا نگفته میخوانی 

آه...! سبک شدم هیچ نگفتم 

خدا بار غم ز دلم شاید برداشت 

آری، خدا آن همه بازی شبها بودش 

خدا بود نه شب 

همه اش را خدا گوش می داد 

نظرات 1 + ارسال نظر
مرتضی جمعه 29 دی 1391 ساعت 12:44 ق.ظ http://kooris-6.blgsky.com

سلام!
چه شب رمانتیکی !
خیلی قشنگ بود لذت بردم از خوانشش
مرسی

تشکر از حضورتون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد