باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

تصمیم

گاه سرودن عشق، زمانی که پروانه روح، گرد شمع وجود می گردد و عطر دوست، تو را مست می خواهد، چگونه می توان به جنون هر لحظه لگام بست!؟


دست هایم می لرزند!

به فرمان دل می نویسم و دلم انگار به راه می رود! و هر جا که می رود، مرا می کشاند! بی آنکه دلواپس ویرانی این تن خاک خورده باشد!


دریا، به جوهر اندیشه تو آغشته است و خورشید به عشق تو می تابد

خاک به معرفت بینش تو دچار است، باران به نگاه تو، تر است و باد هنوز سرگشته خیالات توست

پرنده ها به شوق تو در پروازند و درختان به تعبیر نام تو سبزند

این لحظه های جنون رفته، خبر خوشند!


باید حوصله کنی و یک به یک آیاتی را که بر دلت نازل می شوند تلاوت کنی! و بگویی اوست که همواره می گوید و می خواند و می ماند


پس در بند دیده شدن نباش، دیدنی باش!


مجنون بسته به زنجیر نیست، مجنونی دلبسته زنجیر است!

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 12:44 ق.ظ http://denapatogh.com

سلام دوست عزیز از وبلاگت دیدن کردم . خوشحال میشم به سایت ما هم سری بزنی . میتونی توی انجمن ها شرکت کنی و کارت شارژ رایگان بگیری . بخش جوایز سایت رو نگاه کن . بیای ضرر نمیکنی . منتظریم Denapatogh.com

سلام ندا جان
ممنون از اینکه بهم سر زدی
انشاالله سر میزنم

آدم چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 05:07 ق.ظ http://33years2.blogfa.com/

داغی یک آدم از هوس نیست
از وجود حوا هست و نه هوا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد