تنهایی، صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من
روزهای سوت و کوریست که آسمان ابریاش ذرهای آفتاب ندارد
حرفهای بیربطیست که سر میبرد حوصلهام را
تنهایی زُل زدن از پشت شیشهایست که به شب میرسد
فکر کردن به خیابانیست که آدمهایش، قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند ولی خواب نمیبینند
آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند و نیمه شب از خانه بیرون میزنند.
تنهایی دل سپردن به کسیست که دوستت نمیدارد
کسی که برای تو گل نمیخرد هیچ وقت
کسی که برایش مهم نیست روز را از پشت شیشههای اتاقت میبینی هر روز
تنهایی اضافه بودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد
خانهای که هیچ وقت ترا نمیشناسد انگار
خانهای که برای تو در اتاق کوچکی خلاصه شده است.
تنهایی، خاطرهاست که عذابت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآورد، وقتی چشمها را میبندی
تنهایی عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی
تنهایی انتظار کشیدن ست وقتی کسی نیست!
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد، خودت را میبینی هر شب!