خوش داشتم کسی مرا نشناسد
هیچکس از دردها و غمهایم آگاهی نداشته باشد
هیچکس از رازها و اشکهایم چیزی نفهمد
هیچکس به من محبت نکند
جز خدا انیسی نداشته و جز او به کسی پناه نبرم
اما ندایی مرا به سوی نوشتن سوق میداد
که بدینسان قلم و عشق را به یاری طلبیدم
و هرآنچه برای گفتن داشتم
بر سپیدیهای کاغذ بر گرفتم
و من مینویسم برای دلتنگی هایم
برای تنهایی هایم
و برای خاطراتم
و من با بغض دلم و یاری قلم، تمام عاشقانه هایم را تقدیم میکنم به روح سرسبز بهار
...
ما را پیاله ای بس، گر با حبیب باشد
حاجت دگر چه خواهیم، ما را مجیب باشد
طوفان غم بدانــد در کشتی نجـــاتیم
گـــر صـــــد بـلا ببـــارد، مـا را طبیب باشد
سلام
زیبا بود
موفق باشی