باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

خیال

فکر می کنم به امروز!

به تو!

به تمام چیزهایی که از تو خبر می دادند!

به میز دنج دو نفره !

به جای خالیت..

به چای یا دمنوشی که اگر امروز بودی حتمن سفارش می دادی!

به حرف هایی که میشد رد و بدل کنیم!

خنده های کنج لبیت!

 تیکه ها و ادا و اصول های خاص خودت!

به شعری که با ذوق میشد دم گوشت زمزمه کرد!

به آهنگی که اولین شنونده اش من بودم!

به...


غرق میشوم توی خاطراتی که هرگز ساخته نشده اند!

 فنجان چای را به جای تو سر می کشم!

به گرمای دست هایی که روی دست هایم حس نمی کنم!

و فکر می کنم به جای خالیت...

پی می برم به حجم سنگین نبودنت!

ماتم می برد از این همه صبر و نیامدن!

و دخیل می بندم به روزهای آینده...

 به قلبم وعده می دهم! 

بهار همیشه فصل ما بوده ...

 تو برمی گردی..


شاید با آخرین باران بهاری!


و اعتراف می کنی...:

نگرانی برای دست هام!

 که بی دست هات خالی بمونه!


پرستو_جلیلى


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد