باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

تعهد

تا وقتی که شب ها فکرم 

از مسیر خیالت می گذرد 

"تو" نسبت به من مسئولی!

مسئولِ دلی که بردی 

مسئول خوابی که از چشمانم گرفتی

و مسئول آینده ای که فقط کنار "تو" رنگین می شود...

"تو" مسئولی و باید حواست

خیلی جمع باشد!


راستی ، "تو" این روز ها تا به ابد

باید مراقب خودت هم باشی ،

چون تنها خودت

از پس مسئولیت هایی که 

بر عهده گرفته ای بر می آیی!!


پس لطفا ، حواست به خودت و مسئولیت های مهم ات 

باشد...


عرفان_محمودیان


خیال

فکر می کنم به امروز!

به تو!

به تمام چیزهایی که از تو خبر می دادند!

به میز دنج دو نفره !

به جای خالیت..

به چای یا دمنوشی که اگر امروز بودی حتمن سفارش می دادی!

به حرف هایی که میشد رد و بدل کنیم!

خنده های کنج لبیت!

 تیکه ها و ادا و اصول های خاص خودت!

به شعری که با ذوق میشد دم گوشت زمزمه کرد!

به آهنگی که اولین شنونده اش من بودم!

به...


غرق میشوم توی خاطراتی که هرگز ساخته نشده اند!

 فنجان چای را به جای تو سر می کشم!

به گرمای دست هایی که روی دست هایم حس نمی کنم!

و فکر می کنم به جای خالیت...

پی می برم به حجم سنگین نبودنت!

ماتم می برد از این همه صبر و نیامدن!

و دخیل می بندم به روزهای آینده...

 به قلبم وعده می دهم! 

بهار همیشه فصل ما بوده ...

 تو برمی گردی..


شاید با آخرین باران بهاری!


و اعتراف می کنی...:

نگرانی برای دست هام!

 که بی دست هات خالی بمونه!


پرستو_جلیلى