باران احساس

دست نوشته

باران احساس

دست نوشته

قمار عاشقانه!!!


برای رسیدن به وصال چاره ای جز ترک ساحل نیست!
باید دل به دریا بسپاری
باید تمامی تکیه گاه هایت را از دست بدهی!
نمی توانی مدعی دوستی با خداوند باشی در حالی که به چیزی و کسی غیر از او تکیه کنی!
باید از هر چه غیر اوست بگذری و این را نه در حرف بلکه در عمل هم اثبات کنی!

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد


اما در قمار عاشقانه بردنی در کار نیست!
هر چه بیشتر ببازی نصیب بیشتری هم خواهی برد!
باید از همه چیزت بگذری
با محو کامل توست که خداوند آشکارتر و آشکارتر میشود
تنها یک راه برای رسیدن به خداوند وجود دارد
و آن
نیست شدن کامل توست!

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق، ای دل، کی بود پشیمانی؟!

فقط یه سلام ساده

فقط ساده سلام می کنی!

همین!

اما کسی دارد بی وقفه در ضلع شمال غربی بدنم تبلا مینوازد!

...

فقط ساده سلام کرده بودی ها؟!

ولی

همچنان تبلا...!

...

هوا دارد رو به سمت تاریکی میرود

شمعی روشن و دفتری را ولو میکنم روی تنهایی!

شمع دارد قاپ پروانه را میدزدد!

...

داستان شروع میشود:

بوی عشق سوخته تنهایی ام را پر میکند...!


پیش پیش لالا پیش پیش لالا ...

خوابش نمی برد دیگر!

چه کارش کنم؟!

نمی توانم که بکشمش!

بچه است خب!

هر کاری میکنم تا حواسش را پرت کنم و بخوابانمش، نمی شود!

این نصف شبی گریه اش گرفته!

بی قراری میکند

بهانه ات را می گیرد!

می گوید دلش تنگ شده!
نمی دانم چه کار کنم؟!

از دوری تو خوابش نمی برد

کودک بیقرار درونم!!!